شعر نو
یا فراق ئاخر کُشیدم یا غه م ئه شعار نو
وه ی دو ،ده رده ئهر نه مردم دی نه له رز دیرم نه ته و
ئاب و خاک قالب نه که رده ،گل وه پی ئوشن نه خشت
زحمت سرمای زمستان رتبه ی یه خ ده یده ئه و
قسه بی مغز و مغز ئازار پوچ بی له زه ت
دیم وه هه ر جمعی خوه نینه ی ئه هل مه جلس که یده خه و
ره وغه ن و گوشت و برنج و لیمو عه مانی و سیب
کی وه خامی بود بخوه یده ی تا نکریه ید چلو
شاعر شیرین که لا می شیعر نو هه ر یه بزان
عافیت دوره ن جه سه کار ئه ر بخوید هه شت مه شکه ئو
کاغذی نفله قه له م ره نجه و خوه ت خه سته نه که
راه تو وه ترکستان چو ئی عره ب بی خود نه ده و
قافیه سولتان شیعر و قالب خشت سخن
خشت بی قالب چ حاصل ملک بی سلتان خره و
روح سعدی شاد که:نویسی که س له ئی مهنه ت سه را
تا نه کیشد ره نج و مهته ت گه نج وه نه سیبی نیه و
سه دهزار ئه فسوس که بردم سه دهزار حه سره ت وه گور
باعس به د به ختی من چه رخ دورانه و چه تر که و
شیعر نو بایه د وه ژست و ناز مه خسوسی خوه نی
ئه ر وه مه ردانه خوه نیده ی حه رف مفته و بی حه سه و
شیعر نو کو هنه وه یادم برد نیه زانم چاره چه س
قسه یی بی مه غز بعزی مه غز «شامی» کرد خره و
شامی کرماشانی or شامی هرسینی
زندگی نامه ماموستا گوران
خانواده پدربزرگش از که بیگ زاده های "میران" بودند از منطقه مریوان به سلیمانیه می آیند و مدتی در منطقه "قره داغ" می مانند. پس از مدت کوتاهی جدش فوت می کند، عبدالله بگ (پدربزرگ گوران) همراه با همه خانواده اش که از برادری کوچکتر، مادر و همسر و فرزندانش تشکیل شده بود به حلبچه می آیند و در آنجا ساکن می شوند زیرا خود را از طایفه جاف به حساب می آورده اند. در آن سفر مادر و برادر عبدالله بگ بر اثر بیماری می میرند و تنها عبدالله بگ، همسر و فرزندان خودش باقی می مانند که عبارت بودند از: مصطفی بگ، نوری بگ، نه¬فی خان، سلیمان بگ، حبیبه خان. نه¬فی خان با مجید بگ فرزند عثمان پاشا و حبیبه خان با یکی از شیخان خانقاه پاوه ازدواج می کنند. از مصطفی بگ و نوری بگ هم فرزندی به جای نمی ماند. اما سلیمان بگ صاحب فرزندانی به نام های علی، شمسه، محمد و عبدالله می شود. علی و شمسه در جوانی فوت کرده اند. محمد هم که به "حهمه بهگه ڕووشه" مشهور بوده است دو سال پس از فوت پدرش به قتل می رسد و در این میان تنها عبدالله (ماموستا گوران) باقی می ماند.
"گوران" نزد پدرش قرآن و دوران ابتدایی تحصیلش را سپری می کند. سپس در مسجد پاشا در حلبچه فقیه شده است و حتی مدتی نیز به فقیه عبدالله شناخته شده است. در سال های پایانی جنگ و ابتدای اشغال عراق به دست انگلیس حلبچه خالی از سکنه می شود و مردم این شهر به روستاهای اطراف شهر می روند. خانواده پدری گوران هم در بهار سال 1919 تا پائیز آن سال به سمت "رود بیاره" می روند و تا پائیز همان سال در باغی ساکن می شوند و سپس به حلبچه برمی گردند.برخی از آثار ماموستا گوران عبارتند از: بهشت و یادگار، یادگار کهن، اشک و هنر، طبیعت و درون. در زیر ترجمه یکی از اشعار زیبای وی از طبیعت و درون را با عنوان پائیز می خوانیم:
پاییز
پائیز
پائیز
عروس موی زرد
من غمگین و تو رنجیده
هر دو همدردیم
من اشکم و تو بارانی
من نفسم و تو باد سردی
من اندوه و تو ابر گریانی
پائیز
پائیز
سینه و گردن عریان
من غمگین و تو رنجیده
هر دو با هم
هرگاه که گلی پژمرده شود
ما میگرییم
آنگاه که درختی از ریشهاش جدا شود
ما میگرییم
پرندگان که کوچ میکنند ما میگرییم
گریه کن
اشکهامان را نزداییم
هرگز
هرگز
پائیز
پائیز