هر دم اندیشهٔ دیگر کنم و یاد دگر | باورم نیست که بینم دلآزار دگر | |
رنج آن پیر وطن گشت تبه، ای فریاد | بیستون کی شنود نعرهٔ فرهاد دگر | |
بر سر تربت فرهاد به شیون شیرین | همچو تو کس نخورد تیشهٔ فولاد دگر | |
تیشه بر ریشهٔ دین بهر دو دینار بزد | آنکه ما را ز جفا داد به داماد دگر | |
رسم این کهنه فلک را همه کس داند و من | هر شبی بام به زیر آرد و بنیاد دگر | |
مرکز مدعیان باشد و مأوای عدو | سگ کند صید و دهد در کف صیاد دگر | |
«شامی» از جور و ستم داد مزن میترسم | سر نیزه نگذارد بزنی داد دگر |